منزل کردن. در محلی اقامت کردن. در جایی سکنی گزیدن: همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن گویی که دو جغد آنجا بر خانه گرفته ست. دنیا پلی است رهگذر دار آخرت اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی. سعدی (طیبات). ، دو کردن مهره را در خانه ای از خانه های نرد تا حریف نتواند آنرا زند. خانه بستن در نرد
منزل کردن. در محلی اقامت کردن. در جایی سکنی گزیدن: همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن گویی که دو جغد آنجا بر خانه گرفته ست. دنیا پلی است رهگذر دار آخرت اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی. سعدی (طیبات). ، دو کردن مهره را در خانه ای از خانه های نرد تا حریف نتواند آنرا زند. خانه بستن در نرد
التجاء. (منتهی الارب). لجاء. (دهار). ملجاء. (صراح اللغه). عوذ. عیاذ. معاذ. معاذه. لوذ. لیاذ (تاج المصادر). تعوّذ. استعاذه. عصر. اعتصار. لوث. (منتهی الارب) : بدیوار ویران که گیرد پناه. اسدی. و اگر خردمند بقلعه ای پناه گیرد و ثقت افزاید البته بعیبی منسوب نگردد. (کلیله و دمنه). وال الیه والاً و وؤلاً و وئیلا، پناه گرفت به وی. ارفاء، پناه گرفتن بکسی. (منتهی الارب). استذراء، پناه گرفتن بکسی. (تاج المصادر بیهقی). لاق به لیقاً و لیقهً، پناه گرفت بکسی. لاز لیزاً، پناه گرفت بکسی. لاز الیه لوزاً، پناه گرفت بکسی. ارزت الحیهء، پناه گرفت مار بسوراخ خود. اوّیت منزلی و الیه تاویهً، پناه وجای گرفتم به آن. اتویت منزلی و الیه بالأبدال و الادغام و ایتویت علی التصحیح، پناه و جای گرفتم به آن. تاوّیت منزلی و الیه، پناه و جای گرفتم به آن. عکد، پناه گرفتن بکسی. اعکاد، پناه گرفتن بکسی. تعصﱡر، پناه گرفتن بکسی. (منتهی الارب)
التجاء. (منتهی الارب). لَجاء. (دهار). ملجاء. (صراح اللغه). عوذ. عیاذ. معاذ. معاذه. لوذ. لیاذ (تاج المصادر). تعوّذ. استعاذه. عصر. اعتصار. لوث. (منتهی الارب) : بدیوار ویران که گیرد پناه. اسدی. و اگر خردمند بقلعه ای پناه گیرد و ثقت افزاید البته بعیبی منسوب نگردد. (کلیله و دمنه). واَل َ الیه والاً و وؤلاً و وَئیلا، پناه گرفت به وی. ارفاء، پناه گرفتن بکسی. (منتهی الارب). استذراء، پناه گرفتن بکسی. (تاج المصادر بیهقی). لاق َ به لَیقاً و لیقهً، پناه گرفت بکسی. لازَ لیزاً، پناه گرفت بکسی. لاز الیه لوزاً، پناه گرفت بکسی. اَرَزَت ِ الَحیهء، پناه گرفت مار بسوراخ خود. اَوّیت ُ منزلی و الیه تاویهً، پناه وجای گرفتم به آن. اِتَوَیْت ُ منزلی و الیه بالأبدال و الادغام و ایتَویَت علی التصحیح، پناه و جای گرفتم به آن. تَاَوّیت ُ منزلی و الیه، پناه و جای گرفتم به آن. عَکد، پناه گرفتن بکسی. اعکاد، پناه گرفتن بکسی. تَعَصﱡر، پناه گرفتن بکسی. (منتهی الارب)
اعتزال جستن. عزلت گزیدن. (یادداشت مؤلف). کرانه کردن. کرانه جستن: چون دشمنان کرانه گرفتی ز دوستان تا قول دوستان من اندر تو گشت راست. فرخی. زین جفته خوری کرانه گیرد با جفت خود آشیانه گیرد. نظامی. عاقل که می مغانه گیرد از زحمت خود کرانه گیرد. نظامی. رجوع به کرانه کردن و کرانه جستن شود
اعتزال جستن. عزلت گزیدن. (یادداشت مؤلف). کرانه کردن. کرانه جستن: چون دشمنان کرانه گرفتی ز دوستان تا قول دوستان من اندر تو گشت راست. فرخی. زین جفته خوری کرانه گیرد با جفت خود آشیانه گیرد. نظامی. عاقل که می مغانه گیرد از زحمت خود کرانه گیرد. نظامی. رجوع به کرانه کردن و کرانه جستن شود
کاسه نواختن. کاسه زدن: و تمامت پادشاه زادگان و نوینان بر موافقت او جوک زدند، باتو کاسه گرفت وخانیت را در محل خود قرار داد. (جهانگشای جوینی). ساقی بصوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب میزدم. حافظ. در این کاسه گفتن ایهام بشراب خوردن هم هست ولی کاسه گرفتن در اصل همان نواختن کاسه است. رجوع به کاسه وکاسه زدن و کاسه گاه و کاسه گر و کاسه نواز در ذیل کلمه آهنگ شود
کاسه نواختن. کاسه زدن: و تمامت پادشاه زادگان و نوینان بر موافقت او جوک زدند، باتو کاسه گرفت وخانیت را در محل خود قرار داد. (جهانگشای جوینی). ساقی بصوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب میزدم. حافظ. در این کاسه گفتن ایهام بشراب خوردن هم هست ولی کاسه گرفتن در اصل همان نواختن کاسه است. رجوع به کاسه وکاسه زدن و کاسه گاه و کاسه گر و کاسه نواز در ذیل کلمه آهنگ شود
بخنده افتادن. بخنده درشدن: یکی جهود و مسلمان نزاع می کردند چنانکه خنده گرفت از نزاع ایشانم. سعدی (گلستان). ملک را خنده گرفت و بعفو از سر جرم او برخاست. (گلستان سعدی).
بخنده افتادن. بخنده درشدن: یکی جهود و مسلمان نزاع می کردند چنانکه خنده گرفت از نزاع ایشانم. سعدی (گلستان). ملک را خنده گرفت و بعفو از سر جرم او برخاست. (گلستان سعدی).
عیب گرفتن. نکته گیری کردن. خرده سنجی کردن. انتقاد کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : بر کور و کر ار خرده نگیری مردی. (منسوب به رودکی). ز فرّ بزم تودی برده در نعیم بهشت ز دست حادثه امروز میکشم تعذیب مرا از این مثل صوفیانه یاد آید اگر بخرده نگیرند برگ یا ترتیب. ظهیر فاریابی. یکی خرده بر شاه غزنین گرفت که حسنی ندارد ایاز ای شگفت. سعدی (بوستان). توان گفتن این با حقایق شناس ولی خرده گیرند اهل قیاس. سعدی (بوستان). بزرگی در این خرده بر وی گرفت که دانا نگوید محال ای شگفت. سعدی (بوستان). تابکرم خرده نگیری که من غایبم از ذوق حضور ای صنم. سعدی. اول پدر پیر خورد رطل دمادم تا مدعیان خرده نگیرند جوان را. سعدی (بدایع). خرده بر سعدی مگیر ای جان که کاری خرد نیست سوختن در عشق و آنگه ساختن بی روی تو. سعدی (بدایع). گرد گل عارضش طاقت ریحان گرفت حسن رخش خرده ها بر گل بستان گرفت. جمال الدین سلمان (از آنندراج). برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر که ندادند جز این تحفه بما روز الست. حافظ. برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر کارفرمای قدر میکند این من چه کنم. حافظ. چو قسمت ازلی بی حضورما کردند گر اندکی نه بوفق رضاست خرده مگیر. حافظ. گر زمسجد بخرابات شدم خرده مگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد. حافظ
عیب گرفتن. نکته گیری کردن. خرده سنجی کردن. انتقاد کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : بر کور و کر ار خرده نگیری مردی. (منسوب به رودکی). ز فرّ بزم تودی برده در نعیم بهشت ز دست حادثه امروز میکشم تعذیب مرا از این مثل صوفیانه یاد آید اگر بخرده نگیرند برگ یا ترتیب. ظهیر فاریابی. یکی خرده بر شاه غزنین گرفت که حسنی ندارد ایاز ای شگفت. سعدی (بوستان). توان گفتن این با حقایق شناس ولی خرده گیرند اهل قیاس. سعدی (بوستان). بزرگی در این خرده بر وی گرفت که دانا نگوید محال ای شگفت. سعدی (بوستان). تابکرم خرده نگیری که من غایبم از ذوق حضور ای صنم. سعدی. اول پدر پیر خورد رطل دمادم تا مدعیان خرده نگیرند جوان را. سعدی (بدایع). خرده بر سعدی مگیر ای جان که کاری خرد نیست سوختن در عشق و آنگه ساختن بی روی تو. سعدی (بدایع). گرد گل عارضش طاقت ریحان گرفت حسن رخش خرده ها بر گل بستان گرفت. جمال الدین سلمان (از آنندراج). برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر که ندادند جز این تحفه بما روز الست. حافظ. برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر کارفرمای قدر میکند این من چه کنم. حافظ. چو قسمت ازلی بی حضورما کردند گر اندکی نه بوفق رضاست خرده مگیر. حافظ. گر زمسجد بخرابات شدم خرده مگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد. حافظ
شراب خوردن. می خوردن. باده کشیدن. باده نوشیدن. می زدن. می گساردن. باده خوردن. باده گساردن. و رجوع به آنندراج، و باده گساری و باده گساری کردن شود: چو وقت باده بود باده گیر و باده گسار چو وقت بوسه بود بوسه بخش و بوسه ستان. فرخی. دو جهان را کند از گردش یک ساغر مست چشمت این باده ندانم ز کجا میگیرد. مخلص کاشی (از آنندراج)
شراب خوردن. می خوردن. باده کشیدن. باده نوشیدن. می زدن. می گساردن. باده خوردن. باده گساردن. و رجوع به آنندراج، و باده گساری و باده گساری کردن شود: چو وقت باده بود باده گیر و باده گسار چو وقت بوسه بود بوسه بخش و بوسه ستان. فرخی. دو جهان را کند از گردش یک ساغر مست چشمت این باده ندانم ز کجا میگیرد. مخلص کاشی (از آنندراج)
خستگی و کوفتگی (اعضای بدن و غیره) ، درماندن در رفتار از سستی، دچار اضطراب شدن: چشم چون بستی ترا تاسه گرفت نور چشم از نور روزن کی شکفت. مولوی (مثنوی چ خاور ص 80)
خستگی و کوفتگی (اعضای بدن و غیره) ، درماندن در رفتار از سستی، دچار اضطراب شدن: چشم چون بستی ترا تاسه گرفت نور چشم از نور روزن کی شکفت. مولوی (مثنوی چ خاور ص 80)
بهانه گیری. پی موضوع مجعول گردیدن. ایراد گرفتن: صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه. سعدی. نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر. حافظ. و رجوع به مادۀ بعد شود
بهانه گیری. پی موضوع مجعول گردیدن. ایراد گرفتن: صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه. سعدی. نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر. حافظ. و رجوع به مادۀ بعد شود
استرضاع. (از ترجمان القرآن جرجانی) (از تاج المصادر بیهقی). مظائره. (از تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). ظئار. (منتهی الارب). اظئار. (از تاج المصادر بیهقی). رجوع به دایه شود
استرضاع. (از ترجمان القرآن جرجانی) (از تاج المصادر بیهقی). مظائره. (از تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). ظئار. (منتهی الارب). اظئار. (از تاج المصادر بیهقی). رجوع به دایه شود
دانه بستن. پدید آمدن حبه در سنبله و از حالت شیری و میعان بسختی گراییدن آن: اقماح، دانه گرفتن خوشه. اقمح السنبل، دانه گرفت خوشه. (منتهی الارب). و نیز رجوع به دانه بستن شود
دانه بستن. پدید آمدن حبه در سنبله و از حالت شیری و میعان بسختی گراییدن آن: اقماح، دانه گرفتن خوشه. اقمح السنبل، دانه گرفت خوشه. (منتهی الارب). و نیز رجوع به دانه بستن شود
نواختن کاسه، ضرب گرفتن: (ساقی بشوق این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب می زدم)، (حافظ)، سرودن و نواختن کاسه گر خواندن نوای کاسه گر: (حالت سرو چنانست که ذوقی دارد نفس بلبل و آن دبدبه کاسه گری) (نجیب جرفادقانی)، کار خانه و دکانی که در آن کاسه و بشقاب و آوندهای چینی سازند. یا فوت کاسه گری. دقایق یک فن رموز یک هنر. یا بلند بودن (دانستن) فوت کاسه گری. وارد بودن به دقایق امری آگاهی از پیچ و خم های عملی
نواختن کاسه، ضرب گرفتن: (ساقی بشوق این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب می زدم)، (حافظ)، سرودن و نواختن کاسه گر خواندن نوای کاسه گر: (حالت سرو چنانست که ذوقی دارد نفس بلبل و آن دبدبه کاسه گری) (نجیب جرفادقانی)، کار خانه و دکانی که در آن کاسه و بشقاب و آوندهای چینی سازند. یا فوت کاسه گری. دقایق یک فن رموز یک هنر. یا بلند بودن (دانستن) فوت کاسه گری. وارد بودن به دقایق امری آگاهی از پیچ و خم های عملی